تومی دانی که من مست تو هستم
تو را از عمق جانم می پرستم
نه امشب کار هرشب بود هرشب
که من آوراه ات اینجا نشستم
.
.
.
ناز کمتر کن که من اهل تمنا نیستم / زنده با عشقم ، اسیر سود و سودا نیستم
عاشق دیوانه ای بودم که بر دریا زدم / رهرو گمگشته ای هستم که بینا نیستم . . .
.
.
.
گلی از شاخه اگر می چینیم ، برگ برگش نکنیم و به بادش ندهیم لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم
و شبی چند از آن را هی بخوانیمو ببوسیم و معطر بشویم ، شاید از باغچه ی کوچک اندیشه یمان گل روید . . .
.
.
.
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم،
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
.
.
.
من چه می دانستم،
دلِ هر ک س دل نیست
قلبها ، ز آهن و سنگ
قلب ها ، بی خبر از عاطفه اند
.
.
.
دلم را ساده گیر آورده ای تو
نه مستاجر ، اسیر آورده ای تو
تمام رهن قلبت پیش پیش است
نگو بازم که دیر آورده ای تو….!
.
.
.
دلِ هر ک س دل نیست
قلبها ، ز آهن و سنگ
قلب ها ، بی خبر از عاطفه اند
.
.
.
دلم را ساده گیر آورده ای تو
نه مستاجر ، اسیر آورده ای تو
تمام رهن قلبت پیش پیش است
نگو بازم که دیر آورده ای تو….!
.
.
.
ای مه تابان ای تو بی همتا
ای تو عشق من، تنهای تنها
ای بهار من ،برتو دل بستم
پیش من بازآ ، بی تو بشکسته ام