بچه که بودم فکر میکردم همه ی کتابای مدرسه رو یه نفر دونه به دونه بادست
مینویسه خیلی دلم واسش میسوخت اما حالا دیگه نمیسوزه چون فهمیدم که دونفر
دیگه هم باهاش کمک میکنند که زود تموم بشه همچین آدم دلسوزیم من خخخخ
.
.
.
اعتراف میکنم تازه اثاث کشی کرده بودیم تو دستشویی تو اشپز خونه
تو حال خلاصه همه جا
من میتر سیدم سوسک نباشه تو دستشویی اماده بودم با شیلنگ بهش
شلیک کنم!!!!
ایا شمام مث منین ؟؟؟!!!
.
.
.
اعتراف می کنم یه مادر بزرگ دارم که اکثر غذاها رو با هم قاتی می کنه مثلا
چند روز پیش رفته بودم پیشش داشت تو حلوایی که درست کرده بود تخم مرغ می
شکست نیم ساعت گریه کردم تا عاقبت منصرف شد که نشکنه .
من:-(
مادر بزرگم :-)
حلوا:-0
.
.
.
یکی از دوستان نوشته بود که وقتی داره یه آهنگ گوش میده همش چند نفر میاد تو ذهنش و نمی دونه به کی فکر کنه!!
اما من اعتراف می کنم وقتی دارم آهنگ گوش می دم هرچقدر زور می زنم یکیو پیدا کنم بهش فکر کنم پیدا نمی شه لامصب!!
.
.
.