۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات خنده دار» ثبت شده است

اعتراف میکنم

اس ام اس اعتراف میکنم



اعتراف میکنم بچه بودم با کلوخ زدم وسط پیشونی داداش کوچیکترم تا گریه کنه
بعدشم خودم بغلش کنم دیگه گریه نکنه
اخه یکی از فانتزیام این بود به گریش بندازمو خودم ارومش کنم
روانیم خودتی
.

.

.

.

.

.

اعتراف میکنم بار اولیکه ماشینو بردم کارواش همراه کارگرها ماشینو شستم بعد مسئول کارواش اومد خجالت زده منو جمع کرد

.

.

.

.

اعتراف میکنم یکی از تفریحات بچگیمون این بود که هر وقت زنگ مدرسه رو میزدن هر چی صدا بلد بودیم و تو ذهنمون بود و در میاوردیم یک حالی میداد!
حس می کردیم تو جنگلیم با دوستان میمونمون










اعتراف می کنم بچه که بودم ,زنگ خونه ها رو میزدم فرار میکردم دستکش دستم میکردم اثر انگشت بجا نمونه
بعدنم که بزرگ شدم ایفون تصویری اومده بود دستکش دستم نمیکردم ولی صورت خودمو اونطرفی میکردم

.

.

.

اعتراف میکنم بچه بودم بهم پول نمیدادن منم هر وقت مهمون میومد جلو همه به بابام میگفتم پول بریم با بچه مهمونا یه چیزی بخریم تازه بعضی وقتا بابای اونام پول میداد. منم وسط راه اذهان عمومی رو منحرف میکردم همه پولا رو بالا میکشیدم. یه همچین بچه اقتصاد دانی بودم من










اعتراف میکنم هر دفعه خودکار نو خریدم هی دوست داشتم بنویسم کلی انگیزه میدم به ادم

.

.

.

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم میخاستم برم مجلس زنونه. از شانس خوب ما یه زنه شناخت منو باکفش زد توسرم منم همونجا بیهوش افتادم











اعتراف میکنم بچه که بودم تو اتاق فوتبال بازی میکردم
بعضی وقتا فکر میکردم کلی تماشاگر دارن اسممو صدا میزنن
منم جوگیر میشدم رو فرش تف مینداختم

ادامه مطلب...
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mahsa fahimi

خاطرات خنده دار


بچه همسایمون ۶ سالشه اومده بود خونمون اومدم واسش قصه بگم بخوابه گفتم :قصه شنگول منگول بگم؟ برگشته میگه :نه بیخیال برام از تجربیات عشقیت بگو دادا…
اینا چین ؟؟؟ یکی بگه اینا کین ؟؟؟؟؟

.

.

.

مامانم داشت تو تلگرام مى چرخید منم داشتم متن هاشو واسه خودم مى خوندم
یهو خواست به کسى پیام بده به جاى پى وى نوشت وى پى منم گفتم مامانى وى پى نه پى وى یهو خیلى جدى برگشت گف بى تربیت بى شخصیت جلو منم فحش مى دى
منo_o
مامانم-_-
بازم من:|
پى وى:)
فحش:|

.

.

.

داداشم تعریف میکرد :

"یه روز داشتم تو خیابون راه میرفتم کل ملت به من بدبخت نگا میکردن صورتمو دس کشیدم چیزی روش نبود یواشکی به خشتکم یه نگا انداختم پاره نبود یقمو دست کشیدم درست درست بود .... وااا ملت امروز روانی شدنا !!!!



هیچی دیگه رفتم تو اتوبوس فهمیدم از بند کیفم جوراب اویزون بوده !!!! " O_0
خخخخخ
بزن قلب خوشگلرو به افتخار همه ی داداشای دنیا ! *^_^*

.
.
.

دیروز کلاس زبان داشتیم. تک تک بچه ها خوندن تا رسید به دوست بغل دستیم بنده خدا نمی دونم چش بود پی p رو جی g میدید.خط بالای نوشته بود giutar اونم توی حس و حال گیتار بود که موقع خوندن گفت گی گی گیتا نه پی پی پیانو! یعنی کلاس عین بمب اتم منفجر شد. تیچرمونم نامردی نکرد گذاشت تا یه ربع بخندیم خودشم سرخ شده بود از خنده اون دوستمم که خدا بیام إتش
.
.
.
اقا من ی سری حالم خیلی خراب بود؛ منظور حال رو حیه هااااا...
رفته بودم پاساژ؛ میخاسم برم طبقه بالا؛ رفته بودم جلو پله برقی اون سمتی ک میان پایین منم هی هی میخواستم برم بالا؛ هی میدیدم نمیشه؛ اخر سر دوستم ک با برادرش اونجا بودن اومد سمتم متو کشید کنار؛ خلاصه تازه فهمیدم قضیه چیه؛ اون لحظه فقط پله برقیو گاز میزدم از شدت خنده؛

۱۱ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
mahsa fahimi