بچه همسایمون ۶ سالشه اومده بود خونمون اومدم واسش قصه بگم بخوابه گفتم :قصه شنگول منگول بگم؟ برگشته میگه :نه بیخیال برام از تجربیات عشقیت بگو دادا…
اینا چین ؟؟؟ یکی بگه اینا کین ؟؟؟؟؟

.

.

.

مامانم داشت تو تلگرام مى چرخید منم داشتم متن هاشو واسه خودم مى خوندم
یهو خواست به کسى پیام بده به جاى پى وى نوشت وى پى منم گفتم مامانى وى پى نه پى وى یهو خیلى جدى برگشت گف بى تربیت بى شخصیت جلو منم فحش مى دى
منo_o
مامانم-_-
بازم من:|
پى وى:)
فحش:|

.

.

.

داداشم تعریف میکرد :

"یه روز داشتم تو خیابون راه میرفتم کل ملت به من بدبخت نگا میکردن صورتمو دس کشیدم چیزی روش نبود یواشکی به خشتکم یه نگا انداختم پاره نبود یقمو دست کشیدم درست درست بود .... وااا ملت امروز روانی شدنا !!!!



هیچی دیگه رفتم تو اتوبوس فهمیدم از بند کیفم جوراب اویزون بوده !!!! " O_0
خخخخخ
بزن قلب خوشگلرو به افتخار همه ی داداشای دنیا ! *^_^*

.
.
.

دیروز کلاس زبان داشتیم. تک تک بچه ها خوندن تا رسید به دوست بغل دستیم بنده خدا نمی دونم چش بود پی p رو جی g میدید.خط بالای نوشته بود giutar اونم توی حس و حال گیتار بود که موقع خوندن گفت گی گی گیتا نه پی پی پیانو! یعنی کلاس عین بمب اتم منفجر شد. تیچرمونم نامردی نکرد گذاشت تا یه ربع بخندیم خودشم سرخ شده بود از خنده اون دوستمم که خدا بیام إتش
.
.
.
اقا من ی سری حالم خیلی خراب بود؛ منظور حال رو حیه هااااا...
رفته بودم پاساژ؛ میخاسم برم طبقه بالا؛ رفته بودم جلو پله برقی اون سمتی ک میان پایین منم هی هی میخواستم برم بالا؛ هی میدیدم نمیشه؛ اخر سر دوستم ک با برادرش اونجا بودن اومد سمتم متو کشید کنار؛ خلاصه تازه فهمیدم قضیه چیه؛ اون لحظه فقط پله برقیو گاز میزدم از شدت خنده؛